|
زندگی نامه شهید علی اصغر اعتمادی
در روایت است که مسلم بن عوسجه در روز عاشورا هنگامیکه شهید شد امام حسین (ع) بالای سرش آمد و این آیه قرآن را تلاوت کرد:
مِنَ الْمُؤْمِنِينَ رِجَالٌ صَدَقُوا مَا عَاهَدُوا اللَّهَ عَلَيْهِ فَمِنْهُم مَّن قَضَى نَحْبَهُ وَ مِنْهُم مَّن يَنتَظِرُ وَ مَا بَدَّلُوا تَبْدِيلًا
شهید عزیز علی اصغر اعتمادی رفت و پیمانی که با خدای خود بسته بود را به انجام رسانید و دوستان او در پی انجام پیمان خود هستند تا بروند و راه پر بار او را طی کنند. او رفت تا سفره مهمانی را بگستراند و دوستانش را بر سر این سفره دعوت نماید و دوستانش در انتظار دعوت او به پیش می روند تا ملاقاتش کنند و بر سر سفره او بنشینند. راستی چه کسی لیاقت شهادت را در می یابد؟ آیا هر انسانی به لقاء الله می پیوندد؟ آیا هر شخصی عاشق خدا می شود؟ آیا هر انسانی از دوستان خاص خدا قرار می گیرد؟ آیا بجز دیدن دوست پرواز بسوی دوست می شود نمود؟ آن عاشق می شود که وارسته باشد. خداوند عاشق کسی می شود که متعبد باشد. اگر علی اصغر اعتمادی متعبد نبود، اگر عاشق نبود و لیاقت شهادت نداشت خداوند به او عطا نمی فرمود. عاشقش بودا که فرمود:
( من عشقنی عشقته و من عشقته قتلته...هر کس عاشق من شود عاشقش می شوم و عاشق هر کس شدم توفیق شهادت نصیبش می کنم).
بطور کلی علی اصغر را در یک کلمه معرفی می کنیم که او یک انسان توحیدی بود. توحیدی که از تعبد و تهجد به تقوا رسید و از تقوا به رستگاری و رستگاری او را انسانی توحیدی نمود. روحش شاد و راهش مستدام.
اکنون گذری بر سیر تاریخی زندگی شهیدی که در غربت، همچون شهید مظلوم کربلا حسین(ع) کشته شده و چه مصیبتی بالاتر از آن که در غربت هم دفن گردید. اما خدایا مادر این مصيبت بزرگ تو را همچون یاران حسین (ع) سپاس گذاریم. اللهم لک الحمد حمد الشاکرین على مصابهم.
این شهید عزیز در سال ۱۳۴۴ در خانواده ای مذهبی که روحی متعبدانه نسبت به اسلام عزیز داشتند چشم به جهان گشود از روزی که او خود را شناخت بتدریج با دستورات اسلام آشنایی یافت و بحق باید در باره این شهید عزیز گفت: (( قبل از رسیدن به بلوغ جسمی به بلوغ فکری رسیده بود)) وی در سن ۶ سالگی روانه مدرسه گردید و دوره ابتدائی را در روستای خود به پایان رسانید. و دوره راهنمایی را در مدرسه وحدت در روستای مهرنجان تمام کرد. و دوره دبیرستان را در کازرون در دبیرستان شهید بستانپور تا سوم متوسطه در رشته علوم تجربی ادامه داد که توفیق شهادت تحصیل او را پایان داد لازم بذکر است در دوران تحصیل تلاش وی در درس خواندن چشم گیر و ملموس بود و به همین خاطر در پایه های مختلف تحصیل ازدانش آموزان ممتاز بود.
قبل از اینکه انقلاب اسلامی به رهبری امام خمینی (ره) به اوج خود برسد ایشان در جلسات مذهبی، سیاسی شرکت داشت و نسبت به فراگیری دستورات اسلام و مبارزه مذهبی سیاسی بر علیه رژیم شاهنشاهی روحی پاک داشت. او عاشق مبارزه مکتبی بر علیه رژیم طاغوت بود و بر همین اساسی در انقلاب با شعار نوشتن و شرکت در تظاهرات مردم را به حضور در این مراسمات تشویق می کرد.
تلاش وی در پیاده نمودن قانون اسلام چشم گیر بود و روح متعبدانه او باعث می شد. مساله ولایت فقیه برایش سر لوحه کارها در عمل و در افکار باشد و موقعی که انقلاب اسلامی پیروز گردید نسبت به جمهوری اسلامی شدن نظام، در روستای خود با دوستانش فعالیت داشت و همواره از امام رهنمود می گرفت. در زمانی که مساله انجمن اسلامی دانش آموزان در روستا مطرح گردید. یکی از بنیانگذاران آن بود که افکارش در فعالیت روی دو جهت حرکت می نمود: یکی تشکیلات و انسجام منظم و دیگری تقوی که از مولایش آموخته بود. در اداره انجمن اسلامی با تشکیل جلسات مذهبی برای نوجوانان و جوانان آنان را با مسائل مذهبی آشنا می نمود و روزی که رهبرش ندای ارتش بیست میلیونی را سر داد به عضویت بسیج در آمد و زمانی که مساله جنگ مطرح گردید و رژیم آمریکایی صدام به خاک اسلامی ما حمله نمود خود را آماده نبرد با بعثیان کافر کرد. اولین مرتبه ای که موفق گردید به جبهه جنگ برود در حصر آبادان بود که با برادران رزمنده خود و با پیروزی کامل و شکست رژیم بعث و نجات شهر قهرمان آبادان از حلقه محاصره پیروزمندانه برای ادامه تحصیلی به محل خود مراجعت نمبود و درعین حال که به درس مشغول بود. روحش به طرف جبهه ها پرواز می کرد.و همواره با دوستانش و دیگران مطرح می نمود که جبهه ها را باید پر کرد، اسلام را باید آبیاری نمود، هل من ناصر اینصر نی حسین (ع) را باید پاسخ گفت و به رهبر عزیز باید لبیک گفت باید به جبهه برویم و قدرت اسلام را در جهان مانور دهیم درس خوانده می شود اما زمانی که کشور اسلامی ما در هجوم کفار باشد باید اول کفار را سرنگون نمود حریم کشور اسلامیمان را حفظ کنیم بعد درس بخوانیم بطوری بود که مسئله اصلی را جنگ می دانست و با اعتقاد راسخ به این اصل که جنگ به ما تحمیل شده جنگ را در راس امورات زندگی خود می دانست. مگر نه این است که مورد هجوم بیگانه قرار گرفته ایم باید مسلحانه به دفاع بر خاست وای بر آنان که از جنگ گریزانند. این جنگ امتحان بزرگی است برای آنان که معتقد به دستورات الهی اند و آنان که خود را ملی می دانند و حامی ملت، برای آنان که معتقدند جفظ اسلام و انقلاب و آنان که ملی اند حفظ حدود و ثغور کشور ولی زهی خیال باطل برای آنان که مانند زمان حضرت علی (ع)هر روز به بهانه ای از صحنه های جنگ فاصله می گیرند. برای دومین بار موقعی که شنید حمله فتح المبین می خواهد آغاز شود شتابان بسوی شوش و دزفول روانه گردید و در آن حمله عظیم شرکت نمود که باز هم پیروزمندانه به وطن خویش بازگشت و موقعی که برای دیدار خانواده و پیمودن امتحانات دروسی خود مراجعت نمود، مساله خوانین مزدور در فیروزآباد بوجود آمد که با برادران همرزم خود به آن سو رفت و با خوانین به مبارزه مسلحانه برخاستند و آنان را را بر جای نشاندند و آنگاه که نوبت عملیات رمضان می رسد در حالی که به شمیم شهادت معطر بود برای اینکه پدر و مادرش او را از رفتن به جبهه مانع نشوند، بدون خبر دادن آنان عاشقانه بسوی جبهه روانه گردید و گویا بدست مزدوران بعثی با بدنی مضروب و مصدوم دستگیر و در کشور عراق غریبانه بدست آنان شهید می گردد و همچون حسین (ع) غریبانه به خاک سپرده می شود و زندگی او چونان کتاب اخلاقی که با خون امضاء گردید به سر آمد و آه و اندوه و حسرت دوستان و خانواده از اینکه او را نشناختند برجای گذاشت.
|