قاسم جوکاران جوانی که در آستانه بلاغت ردای سرخ شهادت را بر تن کرد.
یک تا دو ساعت مانده بود به غروب. غروبی دلگیر و نفس گیر. غروبی که تا چند ساعت دیگر هیچکس نمی داند که چه اتفاقی می افتد. آنچه در بین نیروها و رزمندگان حاکمیت داشت پیروزی بلاشک آنان در عملیات بود. عده ای وصیت نامه می نوشتند. عده ای وسایل خود را مهیا می کردند. عده ای سر در گریبان یکدیگر نجوا می کردند. اما آن ها چه می گفتند. آیا حلالیت می طلبیدند، و یا وصیت شفاهی می کردند. شاید داستان شهادت خویش را می گفتند، و یا برای بعد از پیروزی در عملیات نقشه می کشیدند. کدامیک؟! در همین گیرودار بین بچه ها همهمه عجیبی راه افتاد. او آمد! چرا آمد؟ حالا که موقع آماده شدن نیست! او که تجهیزات ندارد! چگونه می خواهد بدون تجهیزات خود را برای عملیات آماده کند؟ در کدام دسته یا گردان قرار می گیرد؟ عده ای بر سر اینکه الان شهید می شود دلسوزی می کردند. می گفتند: الان لازم نبود با این همه نیرو او بیاید. تعداد افراد گردان به مرز 400 نفر می رسید. گردانی که در حالت عادی بیشتر از 250-300- نفر نمی باشد. یکی کم یا زیاد شدن اثری درعملیات ندارد. به سراغش رفتم. گفتم: قاسم تو که نیامده بودی، چرا آمدی؟ عملیات تمام شدنی نیست. فرصت زیاد است. اما در آن جو حاکم بروحیه بچه ها کسی عملیات دیگری غیر از این عملیات را در ذهن خویش تجسم نمی کرد. لذا حضور در این عملیات پیروزمندانه و گسترده کسی را به عقبه هدایت نمی کرد و یا فکر برگشت در سر کسی فرو نمی رفت. گفت:الان که آمدم توفیق الهی بوده است پس چرا برگردم .راه طولانی و سختی را پیموده ام. راست می گفت. یک ساعت مانده به عملیات خود را به کاروان عاشقان رساندن، در شرایطی که چند روز قبل از عملیات تردد برای نیروها سخت است یک توفیق بزرگ است. محکم و استوار ایستاده بود تا تجهیزاتش را تکمیل کند. از هر کدام از بچه ها و تدارکات موجود وسیله ای برای خودش تهیه می کرد. او آماده رفتن شد. هزاران چشم بدنبال عاشقی که تا چند لحظه دیگر با شهادتش دل همه مشتاقانش را که از کاروان عقب مانده را می سوزاند و اشکشان را بر روی گونه هایشان سرازیر خواهد کرد. قاسم جوکاران جوانی که در آستانه بلاغت ردای سرخ شهادت را بر تن کرد.
قاسم جوکاران , ردای سرخ شهادت , رزمندگان , خاطرات شهدا , دفاع مقدس , شهدای کازرون , تقویم شهدا
|
1365/10/04
|
|